به باز،دمَت بسپار
وقتی اومد تو اتاق و نشست، درو بستم، میدونستم ممکنه گریه کنه، نیاز داشت.
وسط گریه هاش گفت هر لحظه ممکنه زندگیمو ول کن برم..
چقدر هم محترم و ابرومند بود
کاش قدرت و توان کمک به اینجور ادمارو داشتم.. ازین که کاری از دستم بر نمیومد حس درماندگی کامل داشتم.
+ نوشته شده در جمعه ۱۴۰۴/۰۸/۰۹ ساعت 20:58 توسط ممرضا
|